۱۳۹۹ دی ۸, دوشنبه
...
۱۳۹۹ آذر ۲, یکشنبه
...
۱۳۹۹ آذر ۱, شنبه
...
۱۳۹۹ آبان ۲۷, سهشنبه
...
۱۳۹۹ آبان ۲۳, جمعه
...
...
۱۳۹۹ آبان ۲۲, پنجشنبه
...
یکی از پسرعموها با بابا مشکل مالی دارد، از سالهای سال قبل. چند روز پیش به بابا زنگ زده که "پول تو قَد کَدَه ده خانه محفوظ است، تو فقط ما را ناله و نفرین نکن" که حالا مثلا از این طوفان به سلامت بگذریم. بابا هم گفته ناله و نفرینی ندارم که بکنم، پول را اگر دادی که دادی، ندادی هم ندادی مثل تمامِ این سالها.
شنیدیم که کرونا گرفته اند خانوادگی و شروع کرده اند زنگ زدن این طرف و آن طرف که نفرین نکنید و دعا کنید و اینها. همگی خوب شده اند به جز مادر پیرشان که فوت کرده. فکر کنم پولِ بابا همچنان قَد کرده بماند آنجا تا دور بعدی!
۱۳۹۹ آبان ۲, جمعه
...
۱۳۹۹ آبان ۱, پنجشنبه
...
...
«مجذوب آن کوه های بی تناسب شده بودم، وآن تنگدستی و شعورساکنان شان.در شگفت بودم چرا این گونه سخت به این برهوت چسپیده اند،به این« زمین بی نان».درواقع،نان تازه از چیزهای ناشنیده بود تا آن که کسی پاره نان خشکی از اندلس می آورد».
لوییس بونوئل، واپسین دم
چند روز پیش "نان سالهای جوانی" را می خواندم، جوانی در آلمان سالهای بین جنگ جهانی اول و دوم دارد از زندگی خود قصه می کند و جاهایی که نان خشک نداشته بخورد و اینقدر در دلش مانده این بی نانی که بعدها که کار و پول پیدا کرده گاهی آنقدر نان می خریده که نان کپک می زده و او مجبور بوده نان را خیرات همسایه کند.
به روزهایی فکر کردم که نان نداشتیم بخوریم و از بوی نان تازه دیوانه می شدیم. شاید عشق شدید من به نان خشک هم از همان روزها امده باشد، روزهایی که زیاد نبودند اما در ذهنم مانده اند هنوز. تمام لحظاتش را به یاد دارم هنوز.
با "او" درباره "نان" گپ زدیم دیروز، درباره اهمیت نان در دوره های مختلف و من از "زمین بی نان" بونویل که سالهاست درباره ش خوانده ام و می خوانم اما هنوز نتوانسته ام فیلمش را ببینم گفتم، از خاطره تلخ نان کپک زده و "او" از سالهای بی نانی و کم نانی، سالهایی که یک نان برابر بود با یک کیسه پول!
...
...
۱۳۹۹ مهر ۲۱, دوشنبه
...
۱۳۹۹ مهر ۱۱, جمعه
...
...
...
۱۳۹۹ مهر ۳, پنجشنبه
...
۱۳۹۹ مهر ۱, سهشنبه
...
...
۱۳۹۹ شهریور ۲۴, دوشنبه
...
۱۳۹۹ شهریور ۲۲, شنبه
...
...
...
۱۳۹۹ شهریور ۲۰, پنجشنبه
...
۱۳۹۹ شهریور ۸, شنبه
...
...
۱۳۹۹ شهریور ۳, دوشنبه
...
۱۳۹۹ مرداد ۲۵, شنبه
...
۱۳۹۹ مرداد ۲۰, دوشنبه
...
۱۳۹۹ مرداد ۱۹, یکشنبه
...
۱۳۹۹ مرداد ۱۸, شنبه
...
...
۱۳۹۹ مرداد ۱۷, جمعه
...
۱۳۹۹ مرداد ۱۱, شنبه
...
۱۳۹۹ مرداد ۱۰, جمعه
...
...
...
۱۳۹۹ مرداد ۹, پنجشنبه
...
...
...
۱۳۹۹ مرداد ۶, دوشنبه
...
...
۱۳۹۹ مرداد ۵, یکشنبه
...
۱۳۹۹ مرداد ۴, شنبه
...
۱۳۹۹ مرداد ۱, چهارشنبه
...
۱۳۹۹ تیر ۳۱, سهشنبه
...
۱۳۹۹ تیر ۲۹, یکشنبه
از تکه پاره هایی که هر جا نوشته ام
وبلاگ خانم شین را که خواندم، یاد ده سال پیش افتادم که میم برایم فال قهوه گرفته بود. آن سالها دختران چادری با حجابی بودیم که اگر کسی مانتوی رنگ روشن و شال می پوشید و موهایش را رنگ می کرد از نظر ما آدم چندان خوبی نبود. میم همکلاسی ما در کلاس زبان بود و گاهی در جلسات شعر می دیدمش. روزی من و دو سه تا از همکلاسی ها را دعوت کرد خانه شان، فکر می کردیم میم از آن دخترهای پولدار هراتی بالاشهری است که خانه اش شبیه خانه های توی فیلم هاست. من و سه دوست با دو سه تا اتوبوس عوض کردن رفتیم و پرسان پرسان خانه را پیدا کردیم. دم در خانه پیرمردی داشت روی گاری میوه هایش را پاک می کرد، ازش پرسیدم خانه خانم فلانی، گفت بله و صدا زد پسرش را که برو فلانی را صدا بزن که دوستانش آمده اند. پدرش بود.
میم آمد و ما را برد اتاق خودش. خانه شان شبیه خانه ما در پایین شهر بود، همان قدر کوچک و همان قدر قدیمی!اتاق میم، یک اتاق جمع و جور و قشنگ پر از نقاشی های مداد و زغال بود که من یکی خیلی خوشم آمد. نشستیم و قهوه خوردیم و گپ زدیم و آهنگ گوش کردیم. میم برایمان فال قهوه گرفت. این اولین و آخرین فال قهوه عمرم تا امروز بود. برایم دانه دانه توضیح داد که چه چیزهایی در فنجان می بیند و تفسیر می کرد و می خندیدیم. روز خوبی بود!
دختری که لباس های رنگی می پوشید و شعر می گفت و موهایش را رنگ می کرد خیلی بهتر از آن چیزی بود که فکر می کردیم!
۲۸ شهریور ۱۳۹۲
...
۱۳۹۹ تیر ۲۸, شنبه
...
۱۳۹۹ تیر ۲۷, جمعه
از تکه پاره هایی که هر جا نوشته ام
...
...
۱۳۹۹ تیر ۲۵, چهارشنبه
...
...
از تکه پاره هایی که هر جا نوشته ام
از تکه پاره هایی که هر جا نوشته ام
از تکه پاره هایی که هر جا نوشته ام
از تکه پاره هایی که هر جا نوشته ام
۱۳۹۹ تیر ۲۴, سهشنبه
...
۱۳۹۹ تیر ۲۳, دوشنبه
...
...
...
...
۱۳۹۹ تیر ۲۱, شنبه
...
...
...
۱۳۹۹ تیر ۱۰, سهشنبه
...
...
۱۳۹۹ تیر ۹, دوشنبه
...
...
۱۳۹۹ خرداد ۱۶, جمعه
...
...
۱۳۹۹ خرداد ۹, جمعه
...
۱۳۹۹ خرداد ۷, چهارشنبه
...
۱۳۹۹ خرداد ۳, شنبه
...
...
پ.ن: هایکوی ژاپنی
۱۳۹۹ اردیبهشت ۲۹, دوشنبه
...
...
...
۱۳۹۹ اردیبهشت ۲۷, شنبه
...
...
...
همیشه منتظرم باز بیاید بگوید تقصیر تو بود این جوری شد، تقصیر تو بود اون جوری شد بس که همه چیز را گردن دیگران می اندازد.