۱۳۹۹ مرداد ۶, دوشنبه

...

دیشب بچه داشت نقاشی می کشید مثل همیشه و ما داشتیم فیلم می دیدیم. صدایم کرد تا نقاشی اش را نشانم دهد. وقتی داشت نقاشی اش را که درباره سیاره مریخ و آدمهایی که آنجا فرود آمده بودند برایم توضیح میداد احساس کردم بغض کرده است. ازش پرسیدم چرا صدایت این جوری شده. گفت ناراحتم. گفتم چرا؟ گفت من نمی خواهم زمین را ترک ‌کنم. گفتم قرار نیست زمین را ترک کنیم. گفت من جایی دیدم که قرار است همگی آدمها را به مریخ منتقل کنند، چون جای بهتری است برای زندگی، اما من زمین را دوست دارم. بغضش کم کم داشت به گریه تبدیل می شد. بغلش کردم و گفتم رفتن به مریخ برای ما نیست، برای سالها بعد است مثلا شاید نوه های تو بروند مریخ اما ما تا آخر اینجا زندگی می کنیم و زمین را ترک ‌نمی کنیم. خوشحال شد و گفت من دوست ندارم زمین را ترک ‌کنم، من زمین را دوست دارم. 
امروز سر کار بودم که برایم پیامی فرستاد که اِسپیس ایکس، همان که ایلان ماسک‌ فرستاده فضا با چهار نفر روی مریخ فرود آمده و قرار است تا ۲۰۲۵ آدمهای بیشتری را ببرد مریخ، گفت دیدی گفتم. گفتم مطمئن باش ما جزو آن آدمها نخواهیم‌ بود. ما روی زمین می مانیم و تا آخر همینجا زندگی خواهیم کرد، اگر هم کسانی بخواهند بروند مریخ خود آن آدمها انتخاب می کنند و زوری کسی را نمی برند، نگران نباش. باز خوشحال شد و نوشت چه خوب! من زمین را دوست دارم. من هم برایش نوشتم من هم تو را دوست دارم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر