۱۳۹۴ اردیبهشت ۶, یکشنبه

از تفکرات بین راه کار تا خانه

امروز داشتم به خودم فکر می کردم. به کارهایی که تا به حال انجام داده ام،به تصمیماتی که گرفته ام و راههایی که خیلی وقتها متفاوت از دیگران انتخاب کرده ام. با خودم می گفتم چقدر از خودم راضی ام. چقدر از کرده هایم پشیمانم،چقدر به خودم امیدوارم و چقدر دارم راه را درست می روم. 
معمولا متفاوت فکر کرده ام  و متفاوت عمل کرده ام و بیشتر وقتها از خودم و تصمیماتم راضی بودم ام. خیلی کم پشیمان شده ام و بیشتر وقتها مصمم تر شده ام برای کارهایی که باید انجام دهم. 
در کل خودم را و روح و روان و ذهنم را دوست دارم!
پ.ن: معمولا زیاد و به همه چیز فکر می کنم اما نمی نویسم!
...

۱۳۹۴ فروردین ۲۵, سه‌شنبه

از زن بودن

دیروز که داشتم پیاده طرف ایستگاه مترو می رفتم به چیزی فکر می کردم و بعد وصل شدم به فکری دیگر و بعد ناگهان یاد مردی افتادم که هنوز هم بعد از گذشت شانزده سال وقتی یادش افتادم عصبانی ام کرد.
تقریبا هجده ساله بودم،در خانه ای زندگی می کردیم که پنج اتاق داشت. دو اتاق را خانواده هشت نفری ما کرایه کرده بود،یک اتاق را مردی با زن و سه فرزندش و دو اتاق از صاحبخانه پیر ما بود. 
من وظیفه داشتم هر روز حویلی خانه را جارو کنم،ظرفها و لباسها را کنار شیر آب در حویلی بشویم و بیشتر وقتها اگر کاری داشتم در حویلی باشم. هر وقت که می رفتم تا حویلی را جارو کنم می دیدم مرد همسایه هم آمده و نشسته است در حویلی و دارد به من نگاه می کند. همان وقتها دلم می خواست بروم و چشمهایش را بکشم بیرون اما هیچگاه حتی جرات نکردم یک کلمه هم بهش بگویم که مرتیکه عوضی چرا زل زدی به من؟ هر وقت که با خودم فکر کردم بهش بگویم چرا دارد تمام مدت به من نگاه می کند جوابش را هم با خودم گفتم: کی به تو نگاه می کند،من نشسته ام در حیاط و دارم از هوای خوب بیرون اذت می برم.گاهی این نگاه ها دو نفره و سه نفره می شد و من همچنان زیر نگاه های این مردان کارهایم را انجام می دادم تا اینکه آنها از آن خانه رفتند و من خوشحال شدم. 
اما دیروز یاد آن مرد و آن نگاهها و آن لحظات افتادم،لحظات سختی که به کندی می گذشتند و مردانی که بی محابا و بدون هیچ شرمی سر تا پای دختری هجده ساله را بارها و بارها دید می زدند و قصه می کردند و می خندیدند.با خودم گفتم ببین همان چند وقت بهت چی گذشته که حالا بعد از شانزده سال که خیلی اتفاقی یادش افتادی دلت می خواهد آن مرد و آن مردان را خفه کنی. 
...