۱۳۹۲ اسفند ۱۷, شنبه

ما نسل نوستالژی زده ای هستیم!

داشتم آهنگ نوستالژی گوگوش و ابی را گوش می کردم. عاشق قسمتی هستم که می گوید ما توی نوستالژی جا ماندیم به زیر خاک و خاکستر! آن قسمت یکی از خدا دور و یکی هنوز نماز می خوند هم من را یاد خودمان می اندازد. یاد گروهی که تقریبا هفده سال پیش با هم دوست شدیم و دوستی مان تمام سالهای دبیرستان ادامه داشت و بعد ما رفتیم دانشگاه و برگشتیم و یکی یکی عروس شدیم و هر کس رفت پی کار و زندگی خود و حالا گاهی خبری از همدیگر می گیریم و این خبر گاهی خیلی دیر می شود. من حالا زمین تا آسمان با آن دختر دبیرستانی هفده سال فرق کرده ام،آنها هم فرق کرده اند اما من آمده ام افغانستان و یکی دو تای آنها هنوز همان جا هستند و با عرف دست و پا گیر آنجا انس گرفته اند و دیگر از آن مبارزان سرسخت و منتقد به همه چیز و همه کس خبری نیست. همه ما یاد آن روزهای عجیب و غریب نوجوانی،روزهای عصیان و طغیان آن سالها می افتیم.یاد آن همه کتاب خواندن،بحث کردن،جنجال کردن و حتما آهی می کشیم و دلمان برای آن روزهای مان تنگ می شود. 
ما نسل نوستالژی زده ای هستیم.به گذشته های مان فکر می کنیم .کارتونهای زمان ما!چه کارتونهایی بودند مثل حالا نبودند که همه چیز کامپیوتری باشد. (تکیه کلام دهه شصتی ها) تلویزیون های سیاه و سفیدمان!پاستوربازی!کوچه های تنگ و باریک خاکی! تشله بازی!کوچه ها پر از دخترها و بچه ها بودند که خاکی و کثیف از سر و کول هم بالا می رفتند و زنانی که توی کوچه سبزی پاک می کردند،پسته می شکستند و قصه می کردند.چقدر خاطره! چقدر خاطرات مشترک!

پ.ن:بعضی وقتها فکر می کنم فقط ما نیستیم که اینقدر نوستالژی زده هستیم و شاید دهه پنجاهی ها و هفتادی ها و هشتادی ها هم همین قدر دچار نوستالژی هستند و باشند. 
...

۱۳۹۲ اسفند ۱۳, سه‌شنبه

مدتهاست بهش فکر نمی کنم!

داشتم ظرف می شستم و به چیزهایی فکر می کردم. به مشهور شدن و مطرح شدن فکر می کردم و اینکه دیگر برایم هیچ اهمیتی ندارد. دوره ای بود که بهش فکر می کردم،به اینکه همه نامم را بدانند،همه درباره ام حرف بزنند،فکر کنند چقدر آدم جالبی هستم و ... اما خیلی سال پیش بود و شاید هیچ گاه اتفاق نیفتاد. حالا دیگر بهش فکر نمی کنم،بیشتر به آرامش درونی و بیرونی خودم فکر می کنم و مسایلی از این دست. 
فکر می کنم آدمهایی که می خواهند مطرح شوند به چند دسته نقسیم می شوند. آنهایی که شهرت،خودش می آید سراغشان. آدمهایی که متفاوت فکر می کنند،متفاوت عمل می کنند و همیشه حرفی برای گفتن دارند. شاید خودشان هیچگاه به مطرح شدن فکر نمی کنند اما کم کم نامشان بر سر زبانها و رسانه ها می افتد. دسته دوم آنهایی هستند که برای مطرح شدن تلاش می کنند و در مسیر این تلاش به تواناییها و محصولات خوبی می رسند و همزمان هم مشهور می شوند و هم خود و توانایی هایشان را بالا می کشند. این دسته را دوست دارم و برای خودشان و تلاش های شان احترام قائل هستم. دسته سوم آنها هستند که فقط دست و پا می زنند،نه می دانند چه می خواهند و نه می دانند چه انجام دهند. برای اینها دلم می سوزد. 
نمی دانم آن وقتها جزو کدام دسته بودم اما هر چه بود گذشت و یک دوره کوتاه بود!
...