۱۳۹۷ فروردین ۲۹, چهارشنبه

...

دیشب که داشتم با بچه سر چیزی بحث می کردم و می گفتم برو لباسهایت را عوض کن بشین کمی درس بخوان بعدش برو کمی خیز خیز کن و از تلویزیون و کامپیوتر جدا شو آمد بغلم کرد و گفت میشه یک کم همین جوری باشیم، کمی طولانی تر! گفتم می دانم می خواهی از زیر لباس عوض کردن و کتاب خواندن و خیز خیز کردن در بروی برای همین آمدی بغلم می کنی. گفت نه من بغل دوست دارم، بغل های طولانی! بیا یک کم همین جوری در بغل هم باشیم. آن موقع بغلش کردم اما فکر کردم که باز دارد فرار می کند از کارهایی که باید بکند. بعدتر با خودم فکر کردم و با خودم گفتم باید از تک تک این لحظات بغل کردن آدمهایی که دوست شان دارم استفاده کنم. کسی چه می داند شاید بعدها که این بچه بزرگتر شد من باید دنبالش بدوم که بیا بغلت کنم و او قبول نکند.