۱۳۹۴ خرداد ۱۰, یکشنبه

Women driving

When I lived in Afghanistan I drove and it is not very common that women drive. I love driving and I had a passion to learn driving and I learned it very quickly. 
When I would drive, everybody who saw me showed different reactions. Some people smiled, some people mocked me, some people encouraged me, some people blamed me but I continued and this caused more women to drive in Bamyan. 
Women driving is a very, very simple and common issue in the others places in the world but not in some countries and cities.
Women driving in Afghanistan isn't illegal but the Afghan people aren't used to seeing it and it will take time for this to change. When I read the news about women driving in Saudi Arabia I was surprised; they can't drive and when a woman broke the law and she drove she was condemned to ten lashes by the government. It's disappointing!
...

۱۳۹۴ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه

از زن بودن

امروز با خانمی که به نظرم کم سن و سال بود گپ می زدم،از کودکانش گفت. با تعجب پرسیدم مگر کودک هم دارد؟ گفت دو کودک  دارد و یکی را هنگامی که 15 ساله بوده به دنیا آورده و دیگری را زمانی که تازه از مکتب فارغ التحصیل شده بوده و هنوز چند وقتی بیشتر از تولد طفل دوم نمی گذرد. بسیار متعجب شدم و بعد به کسانی مانند این خانم فکر کردم که در سنین پایین با دوست پسر خود صاحب فرزند می شوند و اغلب هم دوست پسر راه خود را می گیرد و می رود و مانند همیشه زن می ماند و کودکی در شکم یا کودکی که تازه متولد شده و تمام بار مسئولیت و بزرگ کردن کودک را او باید به تنهایی به دوش بکشد. 
گزارشی که چند وقت پیش در بی بی سی/دویچه وله خوانده بودم یادم آمد.گزارشی درباره زنان روسپی جنوب شرقی آسیا و کودکانشان. کودکانی که حاصل رابطه زنان روسپی با مردانی است که شاید فقط یک بار می بینندش و بعد مرد می رود پی زندگی ش و از این رابطه کوتاه کودکی به جا می ماند که فقط مادر دارد و هیچگاه رنگ پدر را نمی بیند. اول برای آن زنها ناراحت شدم و حقی که از آنها تلف می شود حال آنکه این کودک حاصل یک رابطه مشترک و کاملا مساوی است اما در بیشتر موارد این چنینی زن است که باید تمام مصائب داشتن این کودکان ناخواسته را به دوش بکشد و با تمام مشکلاتش بسازد. بعدتر به کودکانی فکر کردم که بدون اینکه بخواهند،بدون اینکه حق انتخابی داشته باشند وارد این دنیا می شود و در فضای آن چنانی رشد می کنند و از خیلی مزایای عادی و طبیعی که بیشتر کودکان دنیا برخوردار هستند محرومند.
امروز زیاد به آن زنان و کودکان فکر کردم و به دوست کم سن و سالم با دو کودک 5 ساله و 1 ساله که تازه می خواهد درس در دانشگاه را شروع کند و آینده فرزندانش را بسازد.
...

۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۷, پنجشنبه

همه چیز کم کم به سمت فاجعه شدن پیش می رود/پیش رفته است

امروز خبر تجاوز گروهی پدر و برادر و کاکا و بچه کاکا بر دختری دوازده ساله را خواندم و اینکه بعد از تجاوز او را کشته اند و بعد تکه تکه کرده اند و بعد در حویلی خانه دفنش کرده اند. از همان اول گفتم هر چند که در این کشور اگر آدمی را زنده زنده در خیابان بخورند و استخوانش را هم جلوی سگ بیندازند کسی تعجب نمی کند اما اینکه پدر و برادر و کاکا با هم بر یک دختر خردسال تجاوز گروهی کنند و بعد تکه تکه کنندش و بعد تکه هایش را در گونی بیندازند و در باغچه خانه دفن کنند زیادی فیلمی و ساخته و پرداخته ذهن خبرنگاران است. 
فکر می کنم اینقدر که خبر کشتن و تجاوز در افغانستان به امری عادی مبدل شده حالا دیگر دل خبرنگاران افغانستان از یک خبر مرگ و قتل و تجاوز ساده یخ نمی کند و دوست دارند به بدترین شکل ممکن قربانی خبرها را بکشند و به بدترین حالت ممکن مورد تجاوز قرار بدهند و بعد خبر را با آب و تاب بنویسند و خوانندگان هم با هیجان و اشتیاق بخوانند و آه و اویلا سر دهند. این حالت خبرنگاران و انتظار خوانندگان نشان دهنده وقوع یک فاجعه وحشتناک در سطح جامعه است که همه فقط به دنبال تکه پاره کردن هستند و می خواهند دیگران را به فجیع ترین شکل ممکن بکُشند.
...