۱۳۹۶ آبان ۲۲, دوشنبه

...

دیشب خواب یک عالمه مار دیده ام. مارهای سیاه کلفت چاق دراز! همه جا پر از مار بود. داخل خانه،کنار دیوارها،روی لوله ها،هر طرف که می رفتم مار بود. کاری به کارم نداشتند،آرام بودند،انگار خواب بودند. ترسیده بودم اما کاری به کارم نداشتند. کسی داشت سعی می کرد بگیردشان بندازدشان بیرون اما باز هم می آمدند و دراز به دراز می افتادند کنار دیوارها.
داشتم برای همکارم تعریف می کردم که یکهو یاد خواب دیشبم افتادم و ترسیدم. برایش گفتم مار در خواب معنی اش دشمن است و اگر خانه باشد دمشن نزدیک ماست و دوست ماست و اگر مارها بیرون باشند دشمن غریبه است. گفت برای ما خواب مار نشانه بدشانسی است. گفتم به هر حال مارهایم آرام بودند و کاری به کارم نداشتند. اگر بدشانسی است یا دشمن امیدوارم کاری به کارم نداشته باشند و به خواب ابدی بروند.
...

۱۳۹۶ آبان ۱۶, سه‌شنبه

...

چند روز پیش دیدم پسر عمه ام در فیس بوک ادم کرده است. رفتم صفحه اش تا مطمین شوم خودش است. عکسهای مردی را دیدم که موهایش سفید شده بودند،ته ریش و سبیلش سفید شده بودند و من نمی شناختمش. من پسر عمه ام را نشناختم،پسر عمه ای که تمام بچگی ما با هم گذشته بود،او خانه ما بزرگ شده بود و ما خانه آنها. دو سال از من بزرگتر بود اما من باور نمی کردم همین مرد موسفید توی عکسها پسر عمه ام است.از آنجا که در انتخاب دوستهای فیس بوکی محتاط هستم دل دل کردم که ادش کنم یا نه. سالها بود که ندیده بودمش،از عقایدش بی خبر بودم،از نگاهش به آدمها بی خبر بودم.
به خودم گفتم به یاد تمام بچگی ها و خاطرات کودکی ادش می کنم و درخواست دوستی اش را قبول کردم.
...

...

امروز داشتم فکر می کردم اگر روزی به آن درجه از عرفان برسم که بعضی رفتارهای آدمها برایم مهم نباشند و کمتر خودم را به خاطرشان اذیت کنم  آن روز عیدم خواهد بود.
بیش از اندازه به آدمها و واکنش های شان اهمیت می دهم، آنقدر که تمام فکرم را مشغول می کنند و دیگر جایی برای فکرهای خوب نمی ماند،برای آفرینش،برای لذت بردن،برای زندگی کردن.
بعضی دوستی ها و دوست ها را باید بگذارم کنار،همین که خودم و خانواده ام خوشحال باشیم کافی است. خودم را درگیر چیزهایی می کنم که بعدا بهشان خواهم خندید. به سادگی خودم!
...