۱۳۹۳ بهمن ۹, پنجشنبه

صورتی که کش می آید

به صورتم در آینه نگاه می کنم،احساس می کنم لب هایم دارند به طرف پایین کش می آیند،گونه هایم از دو طرف کشیده می شوند،چشم هایم،ابروهایم هر کدام انگار که دارند ذوب می شوند و می ریزند.هر کدام به یک طرف می روند،وحشت می کنم. دوباره پلک می زنم به آینه نگاه می کنم. خودم را می بینم،خودم را که هیچ شکلی ندارم. به شکل عجیبی بدون شکل هستم. به خودم لبخند می زنم،زبان درازی می کنم،قهقهه می زنم،اخم می کنم و برای خودم شکلک در می آورم. دوباره به خودم در آینه نگاه می کنم. به خودم که صورت ندارم نگاه می کنم. چقدر از من در این صورت هست؟چقدر خودم هستم؟چقدر خود خود خودم هستم؟ گاه احساس می کنم صورتم از خودم دور است. صورتم بی شکل است.بدون هیچ نشانی از خودم! 
باز به آینه لبخند می زنم و به صورتم که انگار تهی شده است و هنوز دارد کش می آید!
...

۱۳۹۳ بهمن ۲, پنجشنبه

بحث داغ این روزهای افغانستان

این روزها سریال House of Cards را می بینم که درباره رقابت های سیاسی در آمریکا است.
در قسمتهای اول این سریال کسی که به عنوان کاندید وزارت خارجه معرفی شده است با یک جمله که بدون فکر ادا می کند باعث می شود تا خبرنگاری برود و مقاله ای که او در دوران دانشجویی در نوزده سالگی نوشته است را پیدا کند و باعث خط زدن نام او به عنوان نامزد وزارت خارجه شود.
در جایی دیگر یکی از اعضای کنگره قرار است برای فرماندار شدن تبلیغات کند و یک تیم می گردند و با ریزبینی،تمام کارها و رفتارها و حرفهای گذشته و زندگی خصوصی اش را تحلیل و بررسی می کنند و او هم به تمام کارهایی که کرده و نباید می کرده اعتراف می کند.
امروز داشتم مطلبی درباره نامزد وزیرهای پیشنهادی افغانستان می خواندم. در افغانستان سیستم ثبت مشخصی وجود ندارد و هر کس هر اشتباه و خطا و کار خلاف قانونی انجام داد جایی ثبت نمی شود و هیچ کس چندان نمی تواند به ثبت حوادث گذشته استناد کند و کسی را مجرم بداند.آنچه که در حافظه مردم ثبت شده است هم به درد داوری نمی خورد چون مردم هیچگاه داور نبوده اند و نیستند و فقط نمایندگان مردم هستند که آنها هم فقط به بالا و پایین شدن مقدار پیشنهادی هدایا فکر می کنند و بعد کارتهای سرخ و سبز خود را بالا می کنند.
موضوع دیگر موضوع نامزد وزیران دو تابعیته است که این هم خودش دو جنبه دارد.
اول: آنها که دو تابعیته هستند خلاف هایشان در کشور دوم ثبت شده و حالا هر کس سندی از کارهای غیرقانونی یا جرم و فرار از مالیاتی از یکی از آنها ارائه می کند بنا به همان اسنادهاست و اگر آنها دو تابعیته نبودند هیچگاه چنین اسنادی هم پیدا نمی شد.این حرف به معنی طرفداری از مجرم یا نامزد وزیر خاصی نیست،فقط خواستم بگویم اگر در افغانستان هم همه خلاف ها و جرائم ثبت می شد خدا می داند امروز هر افغانستانی یک تابعیته چه طوماری از خلاف و جرائم را با خود حمل می کرد.
دوم: گاه همین آدمهایی که علاوه بر افغانستانی بودن شهروند کشور دیگری هم هستند از نظر شایستگی و توانایی بهتر از یک افغانستانی خالص یک تابعیته هستند و مهم اینست که فردِ متخصص متعهد به کشور و مردمش خدمت کند تا اینکه فقط پاسپورت افغانستان را داشته باشد اما از تخصص و تعهد چندان بهره ای نبرده باشد.
و در آخر اینکه در کشوری که رییس جمهورهایش در این دو دوره دو تابعیته بودند و هستند،داشتن تابعیت کشور دوم دلیل خوبی برای رد کردن نامزد وزیران نمی تواند باشد.
...

۱۳۹۳ دی ۲۹, دوشنبه

این آهنگ ها که دائم مرا به گذشته های دور می برند!

تقریبا ده یازده ساله بودم،شاید هم کمتر! در کوچه ای که ما زندگی می کردیم دختر هم سن و سال من زیاد نبود.فقط من بودم و لیلا و نرگس.لیلا کابلی بود و نرگس ایرانی.همیشه با هم در کوچه بازی می کردیم،خط بازی و وسطنا و بازیهای دخترانه یا سرکوکا بازی و الک دولک و بازیهای پسرانه.برای ما اصلا بازی،دخترانه پسرانه نداشت.آن وقتها ما ضبط صوت و نوار و این چیزها نداشتیم و اگر آهنگی،ترانه ای،خواندنی،چیزی بلد بودیم از دیگران شنیده بودیم.لیلا عمه و عموهای جوان داشت که هنوز ازدواج نکرده بودند و با آنها زندگی می کردند و ضبط و نوار داشتند و آهنگهای غیرمجاز! گوش می کردند.لیلا هم می شنید و یاد داشت.کم کم از او یاد گرفته بودیم و حین بازیهای مان با هم می خواندیم.
یک بعد از ظهر تابستان بود و ما سه تا در کوچه بازی می کردیم.سه نفری دستهای همدیگر را گرفته بودیم و می چرخیدیم و با صدای بلند می خواندیم: "کفتر کاکُل به سر،های های/یه خبر از من ببر،های های/بگو به یارم/که دوستش دارم" همین طور می خواندیم و می چرخیدیم که پیرمردی به ما نزدیک شد و با صدای بلند به ما تشر زد:"شما خجالت نمی کشید؟این حرفها چیست که می گویید؟شما می فهمید که چه می گویید؟ شرم شوید!خجالت بکشید! کته دخترا ده کوچه بیرون شدید از یار گپ می زنید؟" و ما آرام شدیم. و ما خجالت کشیدیم و بعد از آن کمتر با صدای بلند خواندیم و کمتر بازی کردیم.ما بزرگ شدیم و کمتر از یار گپ زدیم.
ما بزرگ شدیم و یاد گرفتیم که همه چیز دخترانه و پسرانه دارد،بازیها،حرفها،رفتارها و حتی فکرها هم پسرانه و دخترانه/زنانه و مردانه است.
امروز داشتم یک آهنگ قدیمی را می شنیدم،یاد آن روز و کفتر کاکُل به سر افتادم. 
...

۱۳۹۳ دی ۱۵, دوشنبه

دچار دیو زدگی شده ام در حد اعلا!

چند وقت پیش با دوستی راجع به کاری گپ می زدم،دوستم پیشنهادی کرد که روی فلان چیز کارکن و فلان کار را بکن و فلان چیز را بخوان و فلان فیلم را ببین و من همه ش گفتم اوکی و باشد و حتما! دوستم دو روز بعدش آمد گفت خواندی؟ دیدی؟ گفتم نه فکر نمی کردم اینقدر زود باید می خواندم و می دیدم. دوستم هفته بعد آمد گفت: چی شد تنبل؟ گفتم هنوز نه! من که گفته بودم خیلی تنبلم و دوستم رفت و دیگر بعد از آن نه سلام کرد و نه درباره آن کار با من حرف زد. 
دوست دیگری چند روز پیش آمد در چت و درباره یک موضوع کاری با من گپ زد و چند تا پیشنهاد کرد و گفت چند روز بعد بهم زنگ بزن با هم بیشتر گپ بزنیم. گفتم باشه و تا امروز نه او زنگ زده و نه من! 
گاهی به خودم می گویم خوب! تو دقیقا چی می خواهی؟ می خواهی چی کار کنی؟ می خواهی همه زندگی ات را همین طوری با بی خیالی و تنبلی و باری به هر جهت بگذرانی؟ تو دقیقا می خواهی چه غلطی بکنی؟ الان داری چی کار می کنی؟ اصلا چی می خواهی از زندگی؟ 
گاهی با خودم دعوا می کنم،گاهی خودم را نصیحت می کنم،گاهی خودم را تشویق می کنم،گاهی دوست دارم خودم را بزنم اما ببیشتر وقت به خودم می گویم همین جوری ام و خودم را همین جوری دوست دارم. می دانم توجیه بدی است اما ...
به قول آن دوست من را چه دیوی زده است؟؟؟!!!
...

همین جوری به ذهنم آمد!

اینکه آدم شک داشته باشد و دائم سوال کند را بیشتر دوست دارم تا اینکه مثل اسبی که فقط به جلو نگاه می کند همان راهی را برود که به او گفته اند،به او یاد داده اند و گفته اند فقط یک راه درست وجود دارد!
شک داشتن آدم را می ترساند،سوال پرسیدن آدم را می ترساند آنقدر که یاد نگرفته ایم بپرسیم و کنجکاوی کنیم و هر چیزی را بشکافیم اما شک را بیشتر از یقینی دوست دارم دیگران به خوردمان داده اند و خود ما هیچ نقشی در آن یقین مطلق نداشته ایم. 
...