۱۳۹۳ دی ۲۹, دوشنبه

این آهنگ ها که دائم مرا به گذشته های دور می برند!

تقریبا ده یازده ساله بودم،شاید هم کمتر! در کوچه ای که ما زندگی می کردیم دختر هم سن و سال من زیاد نبود.فقط من بودم و لیلا و نرگس.لیلا کابلی بود و نرگس ایرانی.همیشه با هم در کوچه بازی می کردیم،خط بازی و وسطنا و بازیهای دخترانه یا سرکوکا بازی و الک دولک و بازیهای پسرانه.برای ما اصلا بازی،دخترانه پسرانه نداشت.آن وقتها ما ضبط صوت و نوار و این چیزها نداشتیم و اگر آهنگی،ترانه ای،خواندنی،چیزی بلد بودیم از دیگران شنیده بودیم.لیلا عمه و عموهای جوان داشت که هنوز ازدواج نکرده بودند و با آنها زندگی می کردند و ضبط و نوار داشتند و آهنگهای غیرمجاز! گوش می کردند.لیلا هم می شنید و یاد داشت.کم کم از او یاد گرفته بودیم و حین بازیهای مان با هم می خواندیم.
یک بعد از ظهر تابستان بود و ما سه تا در کوچه بازی می کردیم.سه نفری دستهای همدیگر را گرفته بودیم و می چرخیدیم و با صدای بلند می خواندیم: "کفتر کاکُل به سر،های های/یه خبر از من ببر،های های/بگو به یارم/که دوستش دارم" همین طور می خواندیم و می چرخیدیم که پیرمردی به ما نزدیک شد و با صدای بلند به ما تشر زد:"شما خجالت نمی کشید؟این حرفها چیست که می گویید؟شما می فهمید که چه می گویید؟ شرم شوید!خجالت بکشید! کته دخترا ده کوچه بیرون شدید از یار گپ می زنید؟" و ما آرام شدیم. و ما خجالت کشیدیم و بعد از آن کمتر با صدای بلند خواندیم و کمتر بازی کردیم.ما بزرگ شدیم و کمتر از یار گپ زدیم.
ما بزرگ شدیم و یاد گرفتیم که همه چیز دخترانه و پسرانه دارد،بازیها،حرفها،رفتارها و حتی فکرها هم پسرانه و دخترانه/زنانه و مردانه است.
امروز داشتم یک آهنگ قدیمی را می شنیدم،یاد آن روز و کفتر کاکُل به سر افتادم. 
...

۱ نظر:

  1. من در یکی از شب های تابستان دوازده سالگی دم دروازه نشستم و برایم خودم نامه رسون را میخواندم مرد میانسالی از کناز خانه مان رد میشد استاد و با غضب گفت برو توی خانه تان. من نرفتم و ساکت شدم.مرد رفت و من نشستم و نخواندم.

    پاسخحذف