۱۳۹۹ تیر ۲۴, سه‌شنبه

...

از قدیم تحمل جمع بزرگ را نداشتم، حالا بدتر شده ام. بدتر یا بهتر، دقیقا نمی دانم اما از بودن در جمع کلان خسته می شوم. زود خسته می شوم. 
از گفتگوهای تکراری، کارهای تکراری، اکت و ادای تکراری، از همه اینها زود خسته می شوم. دلم می خواهد بخزم در لاک خودم. با همان جمع سه چهار نفری بیشتر بهم خوش می گذرد که همان هم‌ گاه گاه خسته ام می کند. 
از قدیم این گونه بوده ام. تنهایی را بیشتر دوست داشتم اما گاهی به جبر، گاهی با کمال میل، میان جمع بودم و باز زود خسته شدم و باید زود آنجا را ترک می کردم پیش از آنکه به احساسات کسی آسیب برسانم، پیش از آنکه با زبان تند و تیزم چیزی بگویم که دیگران را خوش نیاید.   

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر