۱۳۹۹ تیر ۲۸, شنبه

...‏

بعد ‏از ‏ظهر ‏یکی ‏دو ‏ساعتی ‏خوابیده ‏بودم. ‏بیدار ‏شدم ‏و ‏هنوز ‏از ‏یادآوری ‏خوابم ‏مستم. خواب دیدم رمانم را نوشته ام و چاپ‌ شده است. کتابم را ورق می زدم و خوشحال بودم.
کتاب همان جور بود که می خواستم، قطور بود و کلمات، ریز ریز کنار هم نشسته بودند. 

چه خوابی بود! چه خوابی بود! 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر