ما از لب دریا می آمدیم، صورتمان سوخته بود، سرشانه هایمان سوخته بود، پشتمان سوخته بود اما در سرم هزار شعله سَر می کشید.
پاهایم روی شن داغ سوخته بود، بین انگشتانم تاول زده بود، دمپایی شستی اذیتم می کرد، راه رفته نمی توانستم، ما با صورتی سوخته و پایی تاول زده به خانه بر میگشتیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر