۱۳۹۹ تیر ۳۱, سه‌شنبه

...

با صورتی سوخته و آفتاب زده به خانه برمی گشتیم. سر شانه ها و بازوهایم می سوخت، در مغزم این جمله تکرار می شد: با صورتی سوخته به خانه بر می گردیم و صورتهای سوخته دیگران یادم‌ می آمد. زنی که موهایش آتش گرفته بود، دختری که می سوخت، مردی که بین شعله ها می رقصید.
ما از لب دریا می آمدیم، صورت‌مان سوخته بود، سرشانه های‌مان سوخته بود، پشت‌مان سوخته بود اما در سرم هزار شعله سَر می کشید.
پاهایم روی شن داغ سوخته بود، بین انگشتانم تاول زده بود، دمپایی شستی اذیتم می کرد، راه رفته نمی توانستم، ما با صورتی سوخته و پایی تاول زده به خانه بر می‌گشتیم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر