۱۳۹۹ مرداد ۴, شنبه

...

با خواهرم گپ می زدم. می گفتیم چه خوبست آدم ‌یک دوست خوب داشته باشد که هر وقت، هر وقت دلش خواست، هر وقت دلش گرفت، هر وقت یکهو دوست خواست بلند شود برود پیشش، بی هیچ تکلفی و باهاش گپ بزند. اصلا گپ نزند، برود و بنشیند کمی و بعد برگردد. دوستی که نزدیک باشد و لازم نباشد چهل دقیقه یک ساعت رانندگی کنی تا بهش برسی. 
آدم‌ به جز خانواده یک دوست خوب کار دارد، اگر دو تا یا سه تا داشتید که خیلی خوشبختید اما یکی ش هم غنیمت است، یکی که هیچ وقت به دوستی ش شک نکنی، به صداقتش، به رفاقتش و آنقدر باهاش راحت باشی که خودت را سانسور نکنی، فکرهایت را بهش بگویی، لایه های پنهان ذهنت را یکی یکی بریزی بیرون، قضاوت نشوی، قضاوت نکنی. من چند تایی دارم‌ اما در قاره ای دیگر، در کشوری دیگر، در شهری دیگر! 
کاش نزدیک ‌بودند! 

پ.ن: ذوقی چنان ندارد بی دوست، زندگانی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر