۱۳۹۹ مهر ۲۱, دوشنبه

...

دو روز است حالم ‌بد است. نمی دانم دقیقا چی است. شاید کمی سردرد و یک بی حوصلگی و حس عجیب و غریب. به قول اینجایی ها آی فیل ویرد.   
دیروز گفتم‌ شاید چای بدنم کم ‌شده،چای دَم کردم و نشستم گِلاس پشت گِلاس چای خوردم، نشد. گفتم شاید شیرینی بدنم کم است چاکلت خوردم، نشد. گفتم ‌شاید خواب بدنم کم است، خوابیدم، نشد.
امروز گفتم شاید قهوه بدنم کم است، قهوه خوردم، نشد. 
آخرش رفتم بیرون زیر نَم نَم باران‌ و نسیم سردی که می وزید شروع کردم به قدم زدن، راه رفتن. به خانه زنگ‌ زدم و هوای پاییزی و بارانی را کشیدم توی ریه ها و با مادرم گپ‌ زدم. از زمین و آسمان و آدمها گپ ‌زدیم.
 برگشتم خانه. بهترم انگار. 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر