۱۳۹۹ شهریور ۲۲, شنبه

...

دوستم نوشته بود آدمها گاهی جای اشتباه بین آدمهای اشتباه قرار می گیرند و فکر می کنند که بَدند، کَم اند. اگر همان آدمها جای درست و بین آدمهای درست باشند کَم که نه خیلی هم زیاد هستند.
برایش از تجربه خودم نوشتم. وقتی تنها بودم، افسرده بودم، دلتنگ ‌بودم، غمگین بودم و پرتاب شده بودم جایی بین آدمهای اشتباه. هر روز به خودم می گفتم چرا اینقدر تلخم، چرا اینقدر زهرمارم، چرا دارم تلخ بودنم را به دیگران منتقل می کنم، چرا اینقدر بدم! 
بعدا جایی خواندم که اگر فکر می کنید افسرده اید، غمگینید، بی عرضه اید قبل از اینکه خودتان را قضاوت کنید اول مطمئن ‌شوید که بین چند تا عوضی گیر نیفتاده اید. من بین چند تا عوضی گیر نیفتاده بودم، فقط با آدمهای اطرافم فرق می کردم، متفاوت بودم. خوب تر یا بدتر نبودم، متفاوت بودم اما اصرار داشتم با آنها همراه شوم. آنها همراهی من را نمی خواستند و من به طرز احمقانه و رقت باری بیشتر اصرار می کردم و هر بار پس زده می شدم. با خودم می گفتم من مگر چه کَم دارم که آنها همراهی ام را نمی خواهند. من چیزی کم نداشتم فقط با آنها فرق می کردم و این را نمی فهمیدم، نمی خواستم‌ بفهمم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر