۱۳۹۲ بهمن ۱۴, دوشنبه

روزی چون آتشفشان،روزی چون کوه آرام!

ما چند دوست بودیم که سال اول دانشگاه با هم دوست شدیم و دوستی مان گاهی شُل و گاهی سفت تا امروز ادامه پیدا کرده است. ده سال پیش که با هم آشنا شدیم همه مان دختران شاد و بی دغدغه ای بودیم که فقط به خودمان فکر می کردیم و پُر از شیطنت های دخترانه دوران دانشجویی بودیم. بعد از فارغ التحصیلی جمع مان پراکنده شد. چند تایی ازدواج کردیم و بچه دار شدیم و کار پیدا کردیم اما هم چنان از راه های دور و نزدیک با هم ارتباط داشتیم.
چند روز پیش دوستی مجرد از همان گروه آمده بود خانه مان،از زمین و زمان گپ زدیم و آن روزها و این روزها. دوست «الف» می گفت دوست «ب» که جایی دور از خانواده دارد درس می خواند چقدر آرام شده،فکر کنم این دوری رویش تاثیر گذاشته و حالا دیگر مثل آن وقتها شوخ و شنگ نیست.
خودم مدتهاست که دوست «ب» را ندیده ام و نمی دانم چقدر تغییر کرده است. به دوست «ج» می گویم دوست «الف» می گوید دوست «ب» به خاطر دوری از خانواده آرام شده و مثل سابق نیست.دوست «ج» با تعجب می گوید: این خیلی طبیعی است که آدمها با تغییر شرایط زندگی و تغییر سن آرام تر شوند.این اصلا عجیب نیست که زنی سی و چند ساله و دارای فرزند مثل هفت هشت سال پیش نباشد و این یک روند طبیعی است.
این روزها دارم فکر می کنم که چقدر این روند طبیعی است و من چقدر این روند طبیعی را طی کرده ام.
...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر