۱۳۹۳ اسفند ۶, چهارشنبه

دلتنگی از همین جاها شروع می شود!

توی فروشگاه دائم فکر می کردم تمام دور وبری هایم دارند فارسی صحبت می کنند. می دانستم اشتباه می کنم اما باز هم صداهای شان را که می شنیدم باز فکر می کردم هجاهای فارسی است که دور و برم پرواز می کنند،فقط دورند و من خوب نمی شنوم.چند بار سعی کردم خوب بشنوم و بدانم واقعا فارسی گپ می زنند یا فقط من فکر می کنم اما نشد. 
موقع حساب کردن خریدهایم دیدم زنی دارد با صدای بلند با دخترش گپ می زند،معلوم بود آمریکایی هستند،آن هم از آن آمریکایی های سفید موزرد و چشم آبی و قد بلند اما باز هم فکر کردم دارد با دخترش فارسی صحبت می کند آن هم بسیار شمرده و آرام! دیگر مطمئن بودم دارم دیوانه می شوم. فقط بهشان نگاه کردم و لبخند زدم!
 
...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر