۱۳۹۹ بهمن ۳۰, پنجشنبه

...

با دوستی بعد از شش سال هفت سال تلفنی گپ زدم، زنگ ‌زده بودم درباره چیزی گپ بزنم، کسی ازم خواسته بود باهاش گپ بزنم. یکهو شروع کرد به گریه کردن، از دردهایش گفت، از روزهای بدش. ‌باهاش گریه کردم. گفت ببخشید تا صدایت را شنیدم بعد از این ‌همه سال دلم خواست همه چیز را بریزم ‌بیرون، خواستم بهت بگم، احساساتی شدم. گفتم من‌ دوست خوبی نبودم، نیستم، برای هیچ کس نیستم.‌ این ‌همه سال ازت خبر نداشتم، کاش می توانستم برایت کاری کنم. کاری از این ‌فاصله ازم برنمی آید، تنها کاری که می توانم ‌بکنم اینست که فقط گوش کنم. گفت اینکه من حرف بزنم و کسی فقط بنشیند و گوش بدهد برایم ‌بهترین درمان است. 
او گفت، من شنیدم.  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر